نوشته شده توسط : وحید زمانی

زندگی چیست؟ قاصدک آمده بود و چه سرگردان بود

گفتم او را چه خبر آوردی؟

هیچ نگفت

گفتم از کوی نگارم خبری داری؟

او هیچ نگفت

...خبر عهد و وفا یا خبر وصل نگار

یا که از مرگ رقیب

اما نه! خبر مرگ رقیبم هرگز

جز من و او که رقیبی نیست

او رقیب من و من عاشق او

برده از من دل و من هم باید

بتوانم دلی از او ببرم

آه چه شد! چه شد ای قاصدک بی خبرم

لب گشود و گفت این بار

آمدم تا خبری را ببرم

گفته آن یار که نزد تو بیایم و بپرسم از تو

زندگی چیست بگو عشق کجاست

و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است

گفتمش پس بشنو، آنچه من می گویم

و ببر آن را نزد او بی کم و کاست

زندگی را هر کس به طریقی بیند

یکی از عقل، یکی از دل، یکی از احساس

دیگری با شعر، آن یکی با پرواز

گفته اند حسی است از غربت مرغان مهاجر

و چه زیبا گفته اند

تو به یار بگو: زندگی باران است

زندگی یک دریاست

زندگی یاس قشنگی ست که دل می بوید

زندگی راز شگفتی ست که جان می جوید

زندگی عزم سفر کردن در ره معشوق است

زندگی آبی دریاست و عشق

غرق دریا شدن است

ولی ای دوست بدان، می توان غرق نشد

می توان ماهی این دریا شد

شاد و خرم به شنا پرداخت

شرطش آن است که عاشق نشویم

جای آن از ته دل از سر وجان

همه را دوست بداریم، همه چیز و همه کس

همه رنگ و همه نقش، همه شادی همه غم

به خودم آمدم و دیدم قاصدک دیگر نیست

و نمی دانم از کی با خودم حرف زدم

و صد افسوس که آخر نشنید از من

زندگی انگور است، دانه دانه باید آن را خورد

زندگی باور دریایی یک قطره در آرامش رود

زندگی حس شکوفایی یک مزرعه در باور بند

زندگی باور دریاست در اندیشه ماهی در تنگ

زندگی فهم نفهمیدن هایت

زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است جهانی با ماست

آسمان، عشق، خدا، نور، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

«رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم»

 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 541
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی


تا به حال فکر کرده ای "ازخودگذشتگی" می تواند تا چه حدی باشد؟؟

موسي مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهير آلماني، انساني زشت و عجيب الخلقه بود. قدّي بسيار كوتاه و قوزي بد شكل بر پشت داشت. موسي روزي در هامبورگ با تاجري آشنا شد كه دختري بسيار دوست داشتني به نام فرومتژه داشت. موسي در كمال نااميدي، عاشق آن دختر شد، ولي فرمتژه از ظاهر و هيكل از شكل افتاده او منزجر بود. زماني كه قرار شد موسي به شهر خود بازگردد، آخرين شجاعتش را به كار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرين فرصت براي گفتگو با او استفاده كند. دختر حقيقتاً از زيبايي به فرشته ها شباهت داشت، ولي ابداً به او نگاه نكرد و قلب موسي از اندوه به درد آمد. موسي پس از آن كه تلاش فراوان كرد تا صحبت كند، با شرمساري پرسيد:
- آيا مي دانيد كه عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته مي شود؟
دختر در حالي كه هنوز به كف اتاق نگاه مي كرد گفت:
- بله، شما چه عقيده اي داريد؟
- من معتقدم كه خداوند در لحظه تولد هر پسري مقرر مي كند كه او با كدام دختر ازدواج كند. هنگامي كه من به دنيا آمدم، عروس آينده ام را به من نشان دادند، ولي خداوند به من گفت:
- «همسر تو گوژپشت خواهد بود.»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فرياد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن براي يك زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چي زيبايي است به او عطا كن.»
فرومتژه سرش را بلند كرد و خيره به او نگريست و از تصور چنين واقعه اي بر خود لرزيد.
او سالهاي سال همسر فداكار موسي مندلسون بود

 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 460
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی





پاسخ يک دانشجوی دانشگاه واشينگتن به يک پرسش امتحان شيمی آنچنان جامع و کامل بوده که در اينترنت پخش شده و دست به دست ميگرده خوندنش سرگرم ‌کننده است ؟

پرسش: آيا جهنم اگزوترم (دفع‌کنندهء گرما) است يا اندوترم (جذب‌کننده گرما) ؟!

اکثر دانشجويان برای ارائه پاسخ خود به قانون بويل-ماريوت متوسل شده بودند که می‌گويد حجم مقدار معينی از هر گاز در دمای ثابت، به طور معکوس با فشاری که بر آن گاز وارد می‌شود متناسب است. يا به عبارت ساده‌تر در يک سيستم بسته، حجم و فشار گازها با هم رابطهء مستقيم دارند ...

اما يکی از آنها چنين نوشت :


اول بايد بفهميم که حجم جهنم چگونه در اثر گذشت زمان تغيير می‌کند. برای اين کار احتياج به تعداد ارواحی داريم که به جهنم فرستاده می‌شوند. گمان کنم همه قبول داشته باشيم که يک روح وقتی وارد جهنم شد، آن را دوباره ترک نمی‌کند !!!

پس روشن است که تعداد ارواحی که جهنم را ترک می‌کنند برابر است با صفر.


برای مشخص کردن تعداد ارواحی که به جهنم فرستاده می‌شوند، نگاهی به انواع و اقسام اديان رايج در جهان می‌کنيم. بعضی از اين اديان می‌گويند اگر کسی از پيروان آنها نباشد، به جهنم می‌رود.

از آن جايی که بيشتر از يک مذهب چنين عقيده‌ای را ترويج می‌کند، و هيچکس به بيشتر از يک مذهب باور ندارد، می‌توان استنباط کرد که همه ارواح به جهنم فرستاده می‌شوند!
با در نظر گرفتن آمار تولد نوزادان و مرگ و مير مردم در جهان متوجه می‌شويم که تعداد ارواح در جهنم مرتب بيشتر می‌شود. حالا می‌توانيم تغيير حجم در جهنم را بررسی کنيم: طبق قانون بويل-ماريوت بايد تحت فشار و دمای ثابت با ورود هر روح به جهنم حجم آن افزايش بيابد. اينجا دو موقعيت ممکن وجود دارد:

۱.اگر جهنم آهسته‌تر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدريج بالا خواهند رفت تا جهنم منفجر شود!
۲.اگر جهنم سريعتر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدريج پايين خواهند آمد تا جهنم يخ بزند!

اما راه‌حل نهايی را می‌توان در گفته همکلاسی من ترزا يافت که می‌گويد : مگه جهنم يخ بزنه که با تو ازدواج کنم!!!

از آن جايی که تا امروز اين افتخار نصيب من نشده است (و احتمالاً هرگز نخواهد شد)، نظريهء شمارهء ۲ اشتباه است: جهنم هرگز يخ نخواهد زد و اگزوترم است!!!

تنها جوابی که نمرهء کامل را دريافت کرد، همين بود !!!
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: قصه هایی از دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 447
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی
ز بس که آسمان دلم ابريست
تمام خاطراتم نمناک شده است
نمي دانم چرا؟
دريا را هم که ديدم به ياد تو افتادم
روي ماسه هاي ساحل نوشتم
...اگر طاقت شنيدن داري
من شهامت گفتن دارم
دوباره به دريا نگاه کردم
باز برگشتم اين بار روي ماسه ها نوشتم
دوست دارم

 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 465
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

 

به آسانی میشه در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد

ولی به سختی میشه در قلب اون جایی پیدا کرد

به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد

ولی به سختی میشه اشتباهات خود را پیدا کرد

به راحتی میشه بدون فکر کردن حرف زد

ولی به سختی میشه زبان رو کنترل کرد

به راحتی میشه کسی رو که دوستش داریم ار خودمون برنجانیم

ولی به سختی میتونیم این رنجش رو جبران کنیم

به راحتی میشه کسی رو بخشید

ولی به سختی میشه از کسی تقاضای بخشش کرد

به راحتی میشه قانونرو تصویب کرد

ولی به سختی میشه به آنها عمل کرد

به راحتی میشه به رویاها فکر کرد

ولی به سختی میشه برای به دست آوردن یک رویا جنگید.

به راحتی میشه دوست داشتن رو به زبان آورد

ولی به سختی میشه آن را نشان داد......
لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 535
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی
حیات جاودان!
شمال و غرب و جنوب،پريشان و آشفته اند. . .
شمال و غرب و جنوب،پريشان و آشفته اند.تاج ها درهم می شكنند و امپراتوری ها به خويش می لرزند.بيا! از اين دوزخ بگريز و آهنگ شرق دلپذير كن،تا در آنجا نسيم روحانيت بر تو وزد و در بزم عشق و می و آواز آب خضر جوانت كند.
بيا! من نيز رهسپار اين سفرم تا در صفای شرق آسمانی،طومار قرون گذشته را درنوردم و آنقدر در دور زمان واپس روم تا به روزگاری برسم كه در آن،مردمان جهان قوانين آسمانی را با كلمات زمينی از خداوندان فرا می گرفتند و چون ما فكر خويش را از پی درك حقيقت رنجه نمی داشتند.
بيا! من نيز رهسپار ديار شرقم تا در آنجا با شبانان درآميزم و همراه كاروان های مشك و ابريشم سفر كنم.از رنج راه،در آبادی های خنك بياسايم و در دشت و كوير،راه هايی را كه به سوی شهرها می رود بجويم.
ای حافظ! در اين سفر دور و دراز،در كوره راه های پر نشيب و فراز،همه جا نغمه های آسمانی تو رفيق راه و تسلی بخش دل ماست؛مگر نه راهنمای ما هر شامگاهان با صدايی دلكش بيتی چند از غزل های شورانگيز تو را می خواند تا اختران آسمان را بيدار كند و رهزنان كوه و دشت را بترساند؟
ای حافظ مقدس! آرزو دارم كه همه جا،در سفر و حضر ،در گرمابه و ميخانه با تو باشم،و در آن هنگام كه دلدار نقاب از رخ برمی كشد و با عطر گيسوان پرشكنش مشام جان را معطر می كند تنها به تو انديشم تا در وصف جمال دلفريبش از سخنت الهام گيرم و از اين وصف،حوريان بهشت را به رشك افكنم!
به اين سعادت شاعر حسد مبريد و در پی آزردن او مشويد،زيرا سخن شاعر چون پرنده ای سبك روح گرد بهشت پرواز می كند و برای او حيات جاودان می طلبد.

 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 510
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

 

وقتی به دنیا می آیم، سیاهم.
وقتی بزرگ می شوم، سیاهم.

وقتی به زیر آفتاب می روم، سیاهم.

وقتی می ترسم، سیاهم.

وقتی بیمار می شوم، سیاهم.

وقتی هم که می میرم، سیاهم.



اما تو ای دوست سفید!

وقتی به دنیا می آیی، صورتی هستی.

وقتی بزرگ میشوی، سفیدی.

وقتی به زیر آفتاب می روی، قرمزی.

وقتی سرد میشوی، آبی هستی.

وقتی می ترسی، زرد میشوی

وقتی بیمار می شوی، قهوه ای هستی.

وقتی هم که می میری، خاکستری هستی.

آنوقت تو به من می گویی رنگی؟!
لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 721
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی
گره گشای!
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر، هم دخترش بیمار بود هم بلای فقر و هم تیمار بود

این، دوا میخواستی، آن یک پزشک این، غذایش آه بودی، آن سرشک

این، عسل میخواست، آن یک شوربا این، لحافش پاره بود، آن یک قبا

روزها میرفت بر بازار و کوی نان طلب میکرد و میبرد آبروی

دست بر هر خودپرستی میگشود تا پشیزی بر پشیزی میفزود

هر امیری را، روان میشد ز پی تا مگر پیراهنی، بخشد به وی

شب، بسوی خانه میمد زبون قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون

روز، سائل بود و شب بیمار دار روز از مردم، شب از خود شرمسار

صبحگاهی رفت و از اهل کرم کس ندادش نه پشیز و نه درم

از دری میرفت حیران بر دری رهنورد، اما نه پائی، نه سری

ناشمرده، برزن و کوئی نماند دیگرش پای تکاپوئی نماند

درهمی در دست و در دامن نداشت ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

رفت سوی آسیا هنگام شام گندمش بخشید دهقان یک دو جام

زد گره در دامن آن گندم، فقیر شد روان و گفت کای حی قدیر

گر تو پیش آری بفضل خویش دست برگشائی هر گره کایام بست

چون کنم، یارب، در این فصل شتا من علیل و کودکانم ناشتا

میخرید این گندم ار یک جای کس هم عسل زان میخریدم، هم عدس

آن عدس، در شوربا میریختم وان عسل، با آب میمیختم

درد اگر باشد یکی، دارو یکی است جان فدای آنکه درد او یکی است

بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل این گره را نیز بگشا، ای جلیل

این دعا میکرد و می‌پیمود راه ناگه افتادش به پیش پا، نگاه

دید گفتارش فساد انگیخته وان گره بگشوده، گندم ریخته

بانگ بر زد، کای خدای دادگر چون تو دانائی، نمیداند مگر

سالها نرد خدائی باختی این گره را زان گره نشناختی

این چه کار است، ای خدای شهر و ده فرقها بود این گره را زان گره

چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای کاین گره را برگشاید، بنده‌ای

تا که بر دست تو دادم کار را ناشتا بگذاشتی بیمار را

هر چه در غربال دیدی، بیختی هم عسل، هم شوربا را ریختی

من ترا کی گفتم، ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز

ابلهی کردم که گفتم، ای خدای گر توانی این گره را برگشای

آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت، دیگر چه بود

من خداوندی ندیدم زین نمط یک گره بگشودی و آنهم غلط

الغرض، برگشت مسکین دردناک تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

چون برای جستجو خم کرد سر دید افتاده یکی همیان زر

سجده کرد و گفت کای رب ودود من چه دانستم ترا حکمت چه بود

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است

تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای

زان بتاریکی گذاری بنده را تا ببیند آن رخ تابنده را

تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند تا که با لطف تو، پیوندم زنند

گر کسی را از تو دردی شد نصیب هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب

هر که مسکین و پریشان تو بود خود نمیدانست و مهمان تو بود

رزق زان معنی ندادندم خسان تا ترا دانم پناه بیکسان

ناتوانی زان دهی بر تندرست تا بداند کنچه دارد زان تست

زان به درها بردی این درویش را تا که بشناسد خدای خویش را

اندرین پستی، قضایم زان فکند تا تو را جویم، تو را خوانم بلند

من به مردم داشتم روی نیاز گرچه روز و شب در حق بود باز

من بسی دیدم خداوندان مال تو کریمی، ای خدای ذوالجلال

بر در دونان، چو افتادم ز پای هم تو دستم را گرفتی، ای خدای

گندمم را ریختی، تا زر دهی رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش

 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 509
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

 

 " سعی نكنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم ، بكوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم -  "

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: جملات بزرگان , ,
:: بازدید از این مطلب : 483
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

شجاعت واقعی زمانی است كه شخصی بتواند از اعماق مشكلات و بدبختی ها به زندگی لبخند بزند.

 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: جملات بزرگان , ,
:: بازدید از این مطلب : 446
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()